Thursday 3 October 2013

کشتند بشر را که سیاست این است

پرتو_nکشتند بشر را که سیاست این است!

پرتونادری
افغانستان سرزمین استبداد است. جغرافیای خون وآتش. این جا هر کسی به قیمت خون مردم بر اریکه می رسد. به زبان دیگر اریکه نشینانان پیوسته در این سرزمین از رودبارخون گذشته و تا بر اریکه بوده اند خون ریخته اند. کسانی به هوای رسیدن به بهشت سوسیالیزم زنده گی مردم را به جهنمی بدل ساختند، کسانی هم به بهانۀ حاکمیت شریعت غرای محمدی! تیغ در گلوی مردمان گذاشتند. گروهی هم تشنه تر از دیگران آمدند و به نام برقراری قانون خدا در زمین خدا، نه تنها در هرگام خون بی گناهان را برزمین ریختند؛ بلکه به باغستان ها، کشتزارها وخانه های مردم نیز رحمی نکردند و همه را آتش زدند.
افشای فهرست نام های پنج هزار تن از شهیدان این سرزمین باردیگر ذهن وحافظۀ ما را برد به آن روزگارانی که زنده گی بوی خون می داد. این فهرست شاید نقطۀ پایانی بود بر داستان خون آلود آن شهروندانی که شاید نیمه شبانی و یا هم نیم روززانی دستان شان به وسیلۀ جلادان «اکسا» ولچک خورد. حال دیگر کسی پندار برگشت عزیزان گم شدۀ خود را در ذهن نمی پروراند. بلور پندار ها درهم شکست. با این همه این پایان کار نیست. از این زنجرۀ دراز خون آلود، شاید این فهرست نخستین حلقه باشد وشاید هم حلقۀ دوم یا سوم! نخستین بار چنین فهرستی در زمان حفیظ الله امین به نشر رسیده بود.
او پس از آن که بالشتی را بر دهان نورمحمد ترکی گذاشت و به گفتۀ خودشان، آن نابغۀ چهارم دنیا را بی آن که پیاله آبی برایش دهد،کشت و فرستاد پشت دیوار های سیاه تاریخ، آن گاه خود با شعار مصونیت، قانونیت و عدالت بر تخت سلطنت کار گری نشست. چند روز بعد روی دیوار های وزارت داخله فهرست نام های بیشتر ازپنج هزار تن را و به روایتی  دوازده هزار را که ظرف سه ماه به وسیلۀ نظام کارگری ! کشته شده بودند، آویخته شد. امین به راحتی گفت که این همه را تره کی کشته است! او حتا برای فریب مردم شماری از زندانیان سیاسی را از زندان پلچرخی و ولایات رها کرد. با این حال امین تا بر اریکه بود کشت و کشت و کشت!  کارمل و نجیب که بر اریکه رسیدند نیز کشتند و کشتند و کشتند. تنها نحیب دست کم 20000 هزار تن را پس از مشی مصالحۀ ملی خود از زندان پلچرخی رها کرد، حال می توان تخمین زد که چند هزار تن دیگر باید در دوران حاکمیت پرچمی ها کشته شده باشند! افغانستان با دریغ هنوز فهرست کامل کشته شده گان خود را در دست ندارد. در آن سال ها افزون بر دولت، تا مجاهدین هر کارمند دولت را و هرمعلمی را در هر جایی که می یافتند به نام کمونست می کشتند. مکتب ها آتش زده می شد و معلمی که گرفتار می آمد کشته می شد. مجاهدین چون به کابل رسیدند ، فکر می کردند که کافرستانی را فتح کرده اند و درنخستین روز ها چنان به جان هم افتادند که کوچه کوچۀ کابل به گذرگاه خون و مرگ بدل شد، تا بودند جنگیدند و  جنگیدند و در این میان مردمان بودند که کششته می شدند یا کوله بار زنده‌گی بر دوش می رفتند تا در زیر اسمان غربت بخت خود را بیازمایند! همه جا خون بود و گوشت پاره های پراگندۀ مردم، طالب به شیوه های دیگر می کشت، آن ها نیز به مانند مجاهدان، پیش از رسیدن به کابل هزاران راکت را بر شهر پرتاپ کردند و خون هزاران تن را بر خاک ریختند. ستدیوم ورزشی کابل را به کشتارگاهی بدل کرده بودند و مردم را به تماشا فرامی خواندند، هی می کشتند و می کشتند و هنوز هم می کشند. شهر کابل انفجار ده ها هزار راکت را در دوران مجاهدین و طالبان با دادن گوشت و خون خود تحمل کرده است، هنوز هم تحل می کند.راکت ها سکات و اوره گان دولت انقلابی! بخش های دیگر کشور را در ولایات و دهکده‌ها به حمام خون بدل می کرد. در ده سال گذشته نه تنها طالبان پیوسته مردم را کشته اند؛ بلکه دستان دولت دموکراسی ب 52 امریکایی نیز تا ارنج به خون مردم آلوده است. این در حالی است که این ها هر کدام پیوسته تلاش می کنند تا به گونه یی انسان کشی های خود را توجیه کنند. حفیط الله امین می گفت که برای رسیدن به نظام سوسیالیستی به یک ملیون انسان نیاز است.یعنی اگر دگران کشته می شوند، مهم نیست، مهم این است که باید به سوسیالیزمی رسید که امین در ذهن داشت! هم اکنون نیز این مردم است که کشته می شوند. مانند آن است که مردم افغانستان عادت کرده اند تا کشته شوند، عادت کرده اند تاغارت شوند، عادت کرده اندکه در برابر بیداد خاموش بمانند. دهه هاست که ما کشته می شویم، با این حال گویی نه مردم و نه سیاسیون از این تاریخ خونین چیزی نیاموخته اند. مردمانی که از تاریخ نمی آموزند، هیچ‌گاهی به کام‌گاری نخواهند رسید. به آزادی و سربلندی نخواهند رسید! شاید یکی از دلایل این باشد که جعل پردازان تاریخ همیشه جعل‌نامه هایی را پیش چشمان مردم گشوده اند!
ادامۀ چنین استبدادی در تاریخ معاصر افغانستان سبب شده است که هیچ گروهی نخواهد مسوولیت تاریخی خود را بر عهده  گیرد. به گفتۀ مردم هرکسی که آمده برف بام خود رابر بام دیگران انداخته و تصور کرده است که گویا با چنین کاری می توانند از داوری تاریخ بگریزد! تاریخ استبداد هیچ گروه سیاسی  را به حساب گروه دیگر نمی بخشد! ما در تاریخ معاصرخود پیوسته شاهد جریان رودبار خونین استبداد بوده ایم و هم اکنون نیز این رودخانۀ خون بسیار بسیار مواج و توفانی است. تاریخ حافظۀ شگرفی دارد ،چیزی را فراموش نمی کند؛ اما این ماییم که حافظۀ تاریخی نداریم . نداشتن حافظۀ تاریخی به این مفهوم است که ما تا کنون نتوانسته ایم که از تاریخ بیاموزیم! ما جنایکاران خود را هم در قشر امنیتی قومی و زبانی خود جای داده ایم.  اگر کس دیگری بر کارکردها و غارت‌گری های او اشاره یی کرد، آن را اهانتی به قوم ، مذهب و زبان خود تلقی می کنیم . چنین است تمام غارتگران، آدم کشان و معامله گران خون مردم با استفاده از نام قوم، مذعب و زبان خود به تارج قوم خود می پردازند. ما هنوز  به درک مشترک تاریخ نرسیده ایم  این در حالی است که بدون درک مشترک از تاریخ  شاید  هرگونه تک تازی و هیاهو به هدف ملت شدن یا ملت سازی ، به همان مهمیز زدن  در بی راهه یی می ماند که ما را در هرگام از کعبۀ مقصود دور و دور ترمی سازد!
میزان 1392
کابل

No comments:

Post a Comment