Friday 17 August 2012

عید سبز از رویا افسون شاعر جوان و معاصر کشور

عید سبز از رویا افسون شاعر جوان و معاصر کشور  
درد ها و اندوه های ما آنقدر فزون است که جای پای هیچ خوشی در آن نقش نمی بندد، اما چون زندگی هم ساخته شده از اضداد است و غم و خوشی در کنار هم رشد می نمایند، عید را که خوشی در کنار اندوه ها است به استقبال می نشینیم و خوشی ها را در کنار غم ها لبیک می گویم.
سرودهء (عید سبز) نثارتان باد



رویا افسون


سبز
شال سبزعید می بافم
مو هایم آبشاری افشان
برشانه هایم
آیینه می خندد از خنده هایم
...
گیسوان سپید
شانه می زند مادرکلانم
برف مویش گل بوسه می کارم
که خاطره هاست از هفتاد عید
سفرهء رنگین می گسترم
میوه ها بر می چینم
نگاه می کنم
پروازکبوتران و گنجشکان
واه چه تماشایی است
آسمان آبی و خنده های
مستانه ی کودکان
فردا
===
صدای ناشناخته ای
در رگ تنهایی ام
زمرمه می کند
فردای هم است
از گلخوشه های عیددر کوچه های شهر
در کوی و در گذر
رویش تصویرهای مهر
در نینی چشم ها
عشق است و آشتی
گر نلرزد کاج ها
تا انتهای قصه ها
آزادی
-------
در هیچ سینه خفه نمی شود
در هیچ گلو پنهان نمی گردد
ستاره ی شفافی
که در دلها می درخشد
...
گل سرخی درخشانی
که جنگل دلگیر را
در شب، روشن می سازد
موج سرکش و توانا
آزادی!
خاطره
---------
گذرگاه بنفشه های آبی
خیابان اندوه های زیبا
هوای نفس های ما را دارد
...
هنوز نقش قدم های تو
به من نگاه می کنند
سایه ی درختان را میشمارم
که آنروز با گام هایت می شمردی
آه!...آن کودکان بازیگوش
امروز هم می خندند
شور خنده های شان
با آواز نی از دور
ترنم عشق می سازد
ما گام زدیم در همین غروب
غروبی که غروب
تنها و بی دغدغه
برشاخه ی عریان پیاده رو
نشسته بود
------------------------
سال هاست شاعران
از روح و تن زن
این زندانی حقارت و غم
سرگرم ستایش
لب و دندان
و چشم و دهان اند
...
چه کالای گرانی
بوده است
این چشم ودهان
وصل
------
راز وصل من و تو
طهارت عشقی است
که در خلسه
خدا را الهام شد
...
و بر جمجمهء قرون رقصید
من نیز عشق ترا
از بستر قلب
بر می انگیزم
و از حافظه ی سنگ
می گذر

No comments:

Post a Comment