عید سبز از رویا
افسون شاعر جوان و معاصر کشور
سبز
شال سبزعید می بافم
مو هایم آبشاری افشان
برشانه هایم
آیینه می خندد از خنده هایم
...
گیسوان سپید
شانه می زند مادرکلانم
برف مویش گل بوسه می کارم
که خاطره هاست از هفتاد عید
سفرهء رنگین می گسترم
میوه ها بر می چینم
نگاه می کنم
پروازکبوتران و گنجشکان
واه چه تماشایی است
آسمان آبی و خنده های
مستانه ی کودکان
شانه می زند مادرکلانم
برف مویش گل بوسه می کارم
که خاطره هاست از هفتاد عید
سفرهء رنگین می گسترم
میوه ها بر می چینم
نگاه می کنم
پروازکبوتران و گنجشکان
واه چه تماشایی است
آسمان آبی و خنده های
مستانه ی کودکان
فردا
===صدای ناشناخته ای
در رگ تنهایی ام
زمرمه می کند
فردای هم است
===صدای ناشناخته ای
در رگ تنهایی ام
زمرمه می کند
فردای هم است
از گلخوشه های
عیددر کوچه های شهر
در کوی و در گذر
رویش تصویرهای مهر
در نینی چشم ها
عشق است و آشتی
گر نلرزد کاج ها
تا انتهای قصه ها
در کوی و در گذر
رویش تصویرهای مهر
در نینی چشم ها
عشق است و آشتی
گر نلرزد کاج ها
تا انتهای قصه ها
آزادی
-------در هیچ سینه خفه نمی شود
در هیچ گلو پنهان نمی گردد
ستاره ی شفافی
که در دلها می درخشد
...
-------در هیچ سینه خفه نمی شود
در هیچ گلو پنهان نمی گردد
ستاره ی شفافی
که در دلها می درخشد
...
گل سرخی درخشانی
که جنگل دلگیر را
در شب، روشن می سازد
موج سرکش و توانا
آزادی!
که جنگل دلگیر را
در شب، روشن می سازد
موج سرکش و توانا
آزادی!
خاطره
---------
گذرگاه بنفشه های آبی
خیابان اندوه های زیبا
هوای نفس های ما را دارد
...
---------
گذرگاه بنفشه های آبی
خیابان اندوه های زیبا
هوای نفس های ما را دارد
...
هنوز نقش قدم های تو
به من نگاه می کنند
سایه ی درختان را میشمارم
که آنروز با گام هایت می شمردی
آه!...آن کودکان بازیگوش
امروز هم می خندند
شور خنده های شان
با آواز نی از دور
ترنم عشق می سازد
ما گام زدیم در همین غروب
غروبی که غروب
تنها و بی دغدغه
برشاخه ی عریان پیاده رو
نشسته بود
به من نگاه می کنند
سایه ی درختان را میشمارم
که آنروز با گام هایت می شمردی
آه!...آن کودکان بازیگوش
امروز هم می خندند
شور خنده های شان
با آواز نی از دور
ترنم عشق می سازد
ما گام زدیم در همین غروب
غروبی که غروب
تنها و بی دغدغه
برشاخه ی عریان پیاده رو
نشسته بود
------------------------
سال
هاست شاعران
از روح و تن زن
این زندانی حقارت و غم
سرگرم ستایش
لب و دندان
و چشم و دهان اند
...چه کالای گرانی
بوده است
این چشم ودهان
از روح و تن زن
این زندانی حقارت و غم
سرگرم ستایش
لب و دندان
و چشم و دهان اند
...چه کالای گرانی
بوده است
این چشم ودهان
وصل
------راز وصل من و تو
طهارت عشقی است
که در خلسه
خدا را الهام شد
...
------راز وصل من و تو
طهارت عشقی است
که در خلسه
خدا را الهام شد
...
و بر جمجمهء قرون رقصید
من نیز عشق ترا
از بستر قلب
بر می انگیزم
و از حافظه ی سنگ
می گذر
من نیز عشق ترا
از بستر قلب
بر می انگیزم
و از حافظه ی سنگ
می گذر
No comments:
Post a Comment