• درحال حاضر
بروز و رشد دنیای چند مرکزی که درواقع نوع دیگر و شکلی دیگر از جهانی شدن سرمایه
(گلوبالیزاسیون جدید = گلوبالیزاسیون بدون هژمونی آمریکا) است به بلند پروازیهای
نیروهای چالشگر ضد نظام سرمایه توان زیادی برای رویاروئی های جدّی با نظام جهانی
سرمایه (امپریالیسم سه سره) خواهد بخشید ...
در
سال ۱۹۹۷ ، زبیق بریژنسکی پروژه جهانی آمریکارا برای قرن بیست و یکم در کتاب معروف
خود تحت عنوان "نطع بزرگ شطرنج: برتری آمریکا و مولفه های ژئواسترتژیکی آن" تنظیم و
برشته ی تحریردرآورد. او دراین کتاب بروشنی میگوید که درآینده آمریکا نباید اجازه
دهد که یک قدرت نو خاسته با تسلط بر خطه ی "یورو – آسیا (بخش آسیائی، روسیه،
کشورهای قفقاز، آسیای مرکزی و منطقه ی خاورمیانه و اقیانوس هند) برتری آمریکارا به
چالش بطلبد. او دراین کتاب تأکید میورزد که "بالکانهای یورو- آسیا" (کشورهای آسیای
مرکزی) با اینکه از نظر امنیتی و رشته های تاریخی- فرهنگی برای چین، روسیه، ایران و
ترکیه حائز اهمیت هستند ولی آن عاملی که موفقیت ژئو پولیتیکی آن منطقه را تعیین
میکند وجود منابع بالقوه و نا محدود و عظیم طبیعی و معدنی (تمرکز ذخائر نفت و گاز
طبیعی و مواد معدنی دیگر منجمله طلا و....) درآن کشورها است. بریژنسکی درآخر نتیجه
گیری میکند که "منافع حیاتی آمریکا" ضروری میسازد که از افتادن کنترل این خط ی
استراتژیکی بدست یک قدرت نوظهور بهر نحوی جلوگیری کند. شایان ذکر است که منظور
بریژنسکی از "منابع حیاتی" همانا منویات کلان سرمایه داری آمریکا است که امروز
صاحبان اصلی اولیگاپولیهای انحصاری عمدتاً مالی هستند.
اگر نو محاقظه کاران شاخص
رهبران معنوی دولت مردان کابینه جرج بوش (پسر) دراولین دهه ی قرن بیست و یکم بودند
بدون تردید بریژنسکی رهبر معنوی باراک اوباما در دهه ی دوم قرن بیست و یکم می باشد.
دراین نوشتار عملکرد دولت اوبا ما در پرتو رهنمودهای بریژنسکی بویژه در ارتباط با
منطقه یورو آسیا به موازات پروسه فرود هژمونی آمریکا و فراز چین نوخاسته را مورد
بررسی قرارداده و سپس به چند و چون عروج امواج خروشان رهائی و نقش و مسئولیت
چالشگران ضدنظام می پردازیم.
موقعیت هژمونی آمریکا
۱ – اوباما
بعد ازبدست گرفتن زمام اموردر کاخ سفید در آغاز سال ۲۰۰۹ ، بلافاصله به ماجرا جوئی
های نظامی، سیاسی و اقتصادی آمریکا دراکناف جهان دوچندان افزود.او در فرامین و صحبت
هایش به عوض "جنگ علیه ترور" از واژه های "عملیات ضد شورشی" استفاده کرده و عملاً
به اشتعال بیشتر جنگ های ساخت آمریکا در کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین دامن
زد.
زمانیکه اوباما سر کار آمد، آمریکا و متحدین نظامی او نقداً در تعدادی از
جنگها و ماجراجوئی های نظامی از افغانستان، عراق و سومالی گرفته تا کنگو (کین شاسا)
درگیر بودند. درضمن درآستانه مراسم تحلیف اوباما، اسرائیل تهاجم خونینی را علیه
مردم نوار غزه به پیش برد. دردو سال ریاست جمهوری اوباما، آمریکا جنگهای مرئی و
نامرئی خودرا از پاکستان و یمن به مرزهای برمه، کشورهای آسیای مرکزی و سپس در شاخ
آفریقا (سودان) و جزیره میندانائو در فیلیپین گسترش داد. امروز آمریکا در گیر جنگ و
تهاجم نظامی در ۷۵ کشور در اکناف جهان است. شایان توجه است که در دوره هشت ساله
رژیم بوش، تعداد کشورهای جهان که قربانی جنگها و ماجرا جوئی های نظامی آمریکا شدند
شامل ۶۰ کشور می شد. آمریکا بعد از تسخیر نظامی کشور هائیتی ( به بهانه کمک به
زلزله زدگان) درگیر جنگهای ساخت آمریکا و گستره ماجراجوئی های نظامی درکشورهای
مکزیک، کلمبیا، پرو و...در آمریکای لاتین گشت.
مضاف بر آن، درآخرین ماههای ۲۰۱۰
دولت اوباما تلاش کرد با تشدید اختلافات بین کره شمالی و کره جنوبی ماجراجوئی های
نظامی خودرا به نزدیکترین مناطق مرزهای چین نیز گسترش دهد. در همین دوره ما شاهد
میلیتاریزه شدن سیاست خارجی آمریکا در قاره ی آفریقا و تأسیس ستاد رهبری نظامی
آمریکا درآن قاره بوده ایم.
۲ – به نظر میرسد که هیچ قاره ای درجهان امروز از
نظامیگری آمریکا و پی آمد های فلاکت بار منبعث از آن در امان نماتده است. این سیاست
جهانی آمریکا که شدیداً نظامی و مالی گشته است دارای دو هدف اصلی و بهم پیوسته است
که دولت اوباما طبق رهنمودهای بریژنسکی میخواهد به آنها برسد.
الف-
دولتمردان آمریکائی (الیگارشی "دوحزبی" فرمانبر متعلق به الیگاپولیهای انحصاری
مالی) درصددند با تشدید پروسه ی تاریخی سیاست خارجی آمریکا در سطح جهانی ( جهانی
کردن " دکترین مونرو" ) مناطق استراتژیکی جهان بویژه منطقه حاصلخیز و ژئوپولیتیکی
"یورو - آسیا" را به "حیاط های خلوت" آمریکا تبدیل
سازند.
ب- این پروسه زمانی به موفقیت میرسد که طبق طرح بریژنسکی ودیگر طراحان سیاست
جهانی آمریکا با "تحدید" و "محاصره" نیروهای نوظهور بویژه چین مانع بروز و عروج یک
ابرقدرت جهانی درمقابل ابرقدرتی و موقعیت هژمونیکی آمریکا درجهان بویژه درمنطقه ی
وسیع یورو- آسیا گردد.
٣- بدون تردید دخالتهای نظامی آمریکا که دردوسال گذشته
شدت یافته احتمال دارد جهان را بسوی تلاقی آمریکا با کشورهای نو ظهور در منطقه
یوروآسیا بویژه چین، سوق دهد. منطق حاکم بر عقول انسانی (وعقل سلیم) حکم میکند
درزمانی که جهانی در یک بحران عمیق ساختاری فراگیر فرورفته و حتی رأس نظام (آمریکا)
بقولیً در "بستر موت" افتاده اولیای امور درجهان با تعبیه یک سری ملاحظه و محافظه
کاری حتی برای مدت کوتاهی هم که شده از رقابتهائیکه به احتمال قوی، جهان را بسوی
ددمنشی و "بشریت تهی از انسانیت" بکشند دست برداشته و با عفب نشینیهای خود جلوی
وقوع یک فاجعه بزرگ جهانی را بگیرند. ولی واقعیت اینست که نظام جهانی و با "عقول
انسانی" همگونی و سنخیتی ندارد و اگر هم روزگاری درگذشته این "موهبت" را داشته
امروز در دوره کهولت، پیری و مریضی بکلی خالی از آن کرامت ها وموهبت ها است. درحال
حاضر منطق حرکت سرمایه (موتورگلوبالیزاسیون)را باید در پرتو یک عامل ژئوپولیتیکی
(جغرا-سیاسی) مهم مورد بررسی قراردادو آن حضور و عروج چین به عنوان یک قدرت نوظهور
درصحنه ی جهانی است.
نکاتی پیرامون فراز چین و فرود آمریکا: تبانی ها و
رقابتها
۱ – آنچه که ما امروز در صحنه جهانی شاهد هستیم، وضع بی نظیری است که
درتاریخ صورتبندی امپریالیسم ("امپریالیسم سه گانه") دارد بوضوح اتفاق میافتد و آن
اینکه برای اولین بار از پایان جنگ جهانی دوم به این سو (۲۰۱۰ – ۱۹۴۵ )یک قدرت
نوظهوری دردرون خود نظام جهانی به تدریج با "بردباری"و با برنامه های حساب شده
ابرقدرتی و موقعیت هژمونیکی رأس نظام را به چالش میطلبد.البته نفس وجود چالش نیست
که این وضع بی نظیر تاریخی را بوجود آورده است. آنچه که وضع را بی نظیر میسازد
موقعیت و جایگاه چالشگر است. دردوره بیست ساله "عهد باندوگ" (۱۹۷۵ – ۱۹۵۵ ) موقعیت
متوفق و سلطه جویانه ی آمریکا توسط دو نیروی بزرگ تاریخی (جنبشهای رهائی بخش خلقهای
جنوب و جنبشهای کمونیستی و کارگری سه قاره) به چالش طلبیده شد. ولی این دو نیروی
چالشگر بطور روشن نه تنها به گسست از نظام حاکم نایل آمدند بلکه درمسیری به پیش
حرکت کردند که امکان داشت به بدیلی در مقابل نظام سرمایه تبدیل گردند.
۲ – اما
امروز چین که آمریکارا محتاطانه به چالش میطلبد نه تنها به محور نظام ملحق گشته،
بلکه خواهان پیشرفت پروسه ی گلوبالیزاسیون سرمایه ( منهای هژمونی آمریکا) است. به
عبارتی دیگر، حضور وعروج چین یه هیچ عنوان علیه جهانی گری سرمایه و منطق حاکم بر آن
( براساس مقررات "بازار آزاد" نئولیبرالی) نیست بلکه چین خواهان "گلوبالیزاسیون
جدید" است: گلوبالیزاسیونی که در آن آمریکا هژمونی نداشته باشد، یعنی آمریکا نیز
مثل شرکای درون کشورهای جی بیست مقررات و قوانین نئولیبرالی حاکم بر "بازار آزاد"
را پذیرفته و علیه آنها تخلف نکند.
٣ – بررسی تحولات سی سال گذشته تاریخ چین
نشان میدهد که بعد از تبدیل آن به یک کشور سرمایه داری (لاجرم الحاق به محور نظام
سرمایه داری و پذیرش قوانین حاکم بر "بازار آزاد" نئولیبرال منجمله مقررات سیستم
بانکی ) شرایط به تدریج برای ظهور رشد چین به عنوان یک نیروی نوظهور جهانی آماده
گشت. مضاف بر آن موقعیت ژئوپولیتیکی کشور چین درارتباط با خطه عظیم یورو- آسیا
(خاورمیانه، آسیای مرکزی، روسیه و...) از یک سو و با منطقه ی عظیم "حاشیه ی اقیانوس
آرام" ( شامل کشورهای ژاپن، استرالیا، شبه جزیره کره و...) از سوی دیگر، نه تنها
درعروج چین به عنوان رقیب اصلی آمریکا بلکه در تلاش چین جهت به چالش طلبیدن هژمونی
آمریکا در سطح جهانی منجمله آفریقا، نقش کلیدی ایفا میکند.
۴ – امروزه چین و
آمریکا بویژه درحیطه ی اقتصادی – تجاری بهم دیگر وابسته گشته اند. در زمانی که
آمریکا بزرگترین خریدار کالاهای صنعتی ساخت چین به "قیمت مناسب" محسوب میگردد، در
مقابل شاهدیم که چین پرداخت بدهی های آمریکا را از نظر مالی تقبل می کند. آمریکا و
چین از نظر اقتصادی و بویژه مالی بهم دیگر وابسته گشته اند، درعین حال بدو رقیب
بزرگ همدیگر نیز تبدیل شده اند. فعل و انفعالات سیاسی و نظامی درکشورهای آفریقا (
بطور مثال تقسیم و تجزیه ی کشور سودان بدو کشور مجزا از هم ) کشورهای خاورمیانه (
بطور مثال عدم حمایت چین از آمریکا درارتباط با برنامه ی انرژی اتمی ایران) و دیگر
مناطق جهان را نمیتوان بدون درنظر گرفتن ویژه گی های "رقابت و تبانی" بین آمریکا و
چین مورد بررسی جدی و هدفمند قرارداد.
۵ – در حوزه ی رقابتها و تبانی ها بین
آمریکا و "شرکا" (کشورهای اصلی و کلیدی درون "جی بیست" بویژه کشورهای "جی ٨ "
باضافه چین) باید به عامل بزرگ میلیتاریسم (که درحال حاضر به آمریکا یک امتیاز بلا
منازع در مقابل هر نیروی نوخاسته منجمله چین میدهد) توجه کرد.آمریکا بدون هیچ
تردیدی آن اعتبار و پرستیژی را که بعنوان یک ابر قدرت جهانی در دهه های چهل و پنجاه
قرن بیستم و سپس بعنوان رأس نظام (و امپریالیسم "دسته جمعی" سه گانه) در دهه های ٨۰
و ۹۰ قرن بیستم تقریباً درکلیه شئون و زمینه های اقتصادی، فرهنگی ، سیاسی وغیره
داشت، به مقدار فاحشی از دست داده است. مضاف بر آن آمریکا در پرتو گسترش بحران عمیق
ساختاری کنونی در جاده ی سراشیبی "فرود و ریزش" بعنوان یک قدرت برتر و هژمونیک قرار
گرفته است.
۶ – ولی امتیازی که رأس نظام علیرغم فرود وانحطاطش نسبت به "شرکا"ی
خود منجمله چین نوخاسته دارد عامل وپدیده میلیتاریسم است که در پنجاه سال گذشته به
تدریج با تارو پود و متابولیسم رژیم درهم تنیده و با حضور پایگاهای عظیم نظامی،
گسترش جنگهای "بی پایان" مرئی و نامرئی و شیوع ماجراجوئیهای نظامی دراکناف جهان
ابرقدرتی "لایزال" و"بلامنازع" آمریکا را پیوسته به رخ جهانیان میکشد.
میلیتاریسم دائماً درتلاش است که از ابرقدرتی و هژمونی آمریکا در خدمت به منافع
اولیگوپولیهای انحصاری مالی حفاظت کند. درمسیر این هدف است که الیگارشی "دوحزبی"
آمریکا (که برخلاف گذشته کاملاً درخدمت بی قید و شرط اولیگوپولی ها ست) با استفاده
از این قدرت نظامی نه تنها از نفوذ واستیلای خود در خطه های بزرگ ژئوپولیتیکی جهان
( یورو- آسیا، لبه ی اقیانوس آرام و...) حفاظت میکند بلکه با استیلای خود بر تنگه
های استراتژیکی جهان ( تنگه هرمز در خلیج فارس، تنگه باب المندب دردریای سرخ، تنگه
ی مالاکا در آسیای جنوبی و...) شرایط را برای "تحدید" و محاصره ی نیروهای نوظهور
جهانی مثل چین آماده می سازد.
۷ – برای مثال، گسترش یک جنگ نامرئی تمام عیار
دریمن (که از نظر صرفا" اقتصادی و منابع طبیعی یک کشور مهم محسوب نمیشود) دقیقاً به
خاطر استقرار سلطه ی کامل نظامی آمریکا بر تنگه ی باب المندب که خلیج عدن را به
دریای سرخ متصل میسازد، تنظیم وتعبیه گشته است. بررسی ژئوپولیتیکی (جغرا-سیاسی) یمن
که در حاشیه و ساحل باب المندب قرارگرفته است به خوبی نشان میدهد که آمریکا با
اعمال سلطه ی کامل خود بر یمن میتواند به آسانی کنترل کامل خودرا بر باب المندب
تثبیت سازد. تنگه ی باب المندب که دریای سرخ را به خلیج عدن و سپس به اقیانوس هند
متصل می سازد تنها راه دریائی است که از طریق آن چین میتواند درصد قابل توجهی ازنفت
مورد نیاز خودرا از کشور سودان خریداری کرده و پس از عبور از اقیانوس هند آن منبع
مورد نیاز را وارد چین سازد. دولت اوباما با حمایت از دیکتاتوری صالح دریمن، تحت
عناوینی چون "مبارزه علیه تروریسم" درداخل یمن و مبارزه "علیه دزدان دریائی"
درمرزهای آبی یمن (دریای سرخ) را میتوان درپرتو بررسی هدف استراتژیکی جهانی آمریکا
(جهانی سازی "دکترین مونرو" و نهایتاً "تحدید و محاصره ی قدرت نوظهور جهانی چین)
بهتر شناخت و درک کرد.
٨ – علی عبدالهی صالح در یمن با زین العابدین بن علی در
تونس، حسنی مبارک در مصر( که اخیرا" توسط توده های مردم سرنگون گشتند) تفاوتی
ندارد. احتمال سرنگونی صالح به هیچ عنوان توسط القاعده و دیگر "تروریست" ها بوقوع
نخواهد پیوست. احتمال سرنگونی از سوی جنبش یمن جنوبی است که می خواهد یمن را از
وابستگی رها سازد. بخش بزرگی از سوسیالیستهای جمهوری یمن جنوبی سابق، این جنبش را
رهبری میکنند. کمک های نظامی آمریکا به دولت صالح که شامل موشکهای مدرن و
هواپیماهای بی خلبان و نیروهای ویژه سازمان اطلاعاتی "سیا" است، دقیقاً به خاطر
سرکوب جنبش جنوب است و نه القاعده و دیگر "تروریست" های زمینی و "دردان دریائی".
دولتمردان آمریکائی بخوبی آگاهند که بدون کمکهای بزرگ نظامی ، رژیم صالح توسط جنبش
جنوب که درماه های اخیر (از بهار ۲۰۱۰ به این سو) دربین جوانان و افسران نظامی شمال
نیز نفوذ کرده و طرفداران بسیاری را بسوی برنامه های خود جلب کرده است به احتمال
قوی بزودی سرنگون می گردد. بدون تردید، رژیمی که جنبش جنوب تشکیل خواهد داد حاضر
نخواهد گشت که کنترل آمریکارا بر تنگه ی باب المندب بپذیرد.
۹ – یمن وسودان تنها
کشورهائی نیستند که آمریکا و چین درآنجا به رقابت علیه هم پرداخته اند. البته بطور
روشن و قابل فهم آمریکا و چین درهیچ کشوری علیه همدیگر صف آرائی نظامی نکرده اند.
شواهد و وقایع نشان میدهند که آنها درعین حال که درعرصه های متعدد و متکثری در
رقابت با همدیگر هستند ولی درهیچ بخش از جهان به تلاقی های نظامی علیه همدیگر دست
نزده اند. درکشورهای آسیای مرکزی، کشورهای آفریقای مرکزی و شرقی و در خاور میانه
(مشخصاً عراق و ایران) رقابت از یک سو و تبانی از سوی دیگر بین رأس نظام و چالشگر
شماره یک آن (چین) بروشنی آشکار و درحال رشد است.
۱۰ – با اینکه نظام جهانی در
یک بحران عمیق ساختاری فرورفته و رأس آن به دوران "بی ربطی" و فرتوتی خود رسیده ولی
علائم نشان میدهند که صاحبان واقعی نظام (الیگاپولیهای انحصاری مالی حاکم بر
الیگارشی "دو حزبی" آمریکا) نه تنها حاضر به قبول افول ابرقدرتی و هژمونی آمریکا
نیستند بلکه تلاش می کنند با استفاده از برکت وجود میلیتاریسم استقرار "نظم نوینی"
را برای سرمایه داران کلان تعبیه و تنظیم سازند. دراین راستا هیئت حاکمه آمریکا به
طورجدی خواهان شرکت فعال "شرکای" خود (کشورهای جی ٨ به اضافه چین) در ساختمان این
پروژه ی جهانی است. اما این حاکمین آمریکائی حاضر نیستند مدیریت اقتصادی جهان را
بطور مساوی با این "شرکا"و منجمله چین سهیم باشند. به کلامی دیگر صاحبان قدرت و
ثروت در آمریکا نمیخواهند که شرکا و چین دسترسی برابر و مناسب به منابع و مواد
طبیعی جهان (بویژه منابع انرژی) درکشورهای جنوب (کشورهای آفریقا، آمریکای لاتین،
آسیا و اقیانوسیه) داشته باشند. در تحلیل نهائی این اولیگوپولی ها خواهان "نظم
نوین"ی به وسعت کره خاکی هستند که درآن هدف رأس نظام تأمین هژمونی یک جانبه آمریکا
از طریق وابسته ساختن مجموع "شرکای" اصلی و رقیب به خود، با استفاده از قدرت بلا
منازع نظامی است. دراین راستا، ایده ئولوگها و دولتمردان آمریکائی هژمونی آمریکا را
هم چون الزام "بی خطر" منبع پیشرفت، رستگاری و پراتیک دمکراتیک معرفی میکنند حتی
تعداد قابل ملاحظه ای از روشنفکران کشورهای پیرامونی دربند را قانع میسازند که در
هژمونی آمریکائی ، صلح همگانی، دمکراسی وپیشرفت های مادی تفاهیم "جدائی نا پذیر" از
همدیگر هستند.
۱۱- اما واقعیتهای نمایان امروز درجهان تصویر دیگری را نشان
میاهد. دو بعد مهم ومرحله ساز این واقعیت ها عبارتند از:
واقعیت اول – امروزه
بعضی از نیروهای نو ظهور درکشورهای جنوب (مشخصاً و بویژه چین) سیاستهای متمایل به
چند قطبی ساختن جهان (دقیقاً به منظور تغییر دنیای تک قطبی) را که درتاریخ نظام
جهانی سرمایه بی سابقه میباشد،البته با احتیاط و حساب شده در پیش گرفته اند. بی
سابقه از این لحاظ که تاکنون قطبهای جهان پیوسته درکشورهای مسلط مرکز (مشخصاً
کشورهای غربی) متمرکز بوده ولی در حال حاضر برای اولین بار، قدرتهای نوظهور و جدید
درکشورهای غیر غربی (جنوب) به وجود می آیند. چین که روابطش با رأس نظام (آمریکا)
مجموعه ای از تبانیهای حساب شده و رقابتهای محافظه کارانه است، نرخهای رشد شتاب
داری را ثبت کرده است که همه حکایت از شکل گیری و عروج یک نیروی جهانی نوظهور در
جنوب میکند. گفته میشود که تا سال ۲۰۲۵ اقتصاد چین و درآمد خالص و ناخالص ملی آن
عظیم تر و فزون تر از آن آمریکا خواهد گشت.
واقعیت دوم- بعد دیگر این واقعیتها
شکلگیری و عروج امواج رهائی از یوغ سرمایه (از فقر ونابرابری واز زور و ستم) بویژه
درکشورهای جنوب (دربحبوهه بحران ساختاری نظام جهانی) است. قیام ها، شورشها و
اعتراضات گسترده و فراگیر علیه مقررات فلاکت بار نهادهای بین المللی (صندوق بین
المللی پول، بانک جهانی ، سازمان جهانی تجارت و...) از تونس، مصر، الجزایر
و...درآفریقا گرفته تا یونان، آلبانی، ایرلند و....دراروپا و یمن، اردن و...درآسیا،
در حال اوجگیری هستند. توده های بستوه آمده مردم در اکثر این کشورها بجای اینکه
استبداد و فقر را به خواست رأس نظام و کمپرادورهایش بپذیرند و مطیع و منفعل باقی
بمانند، ابتکار عمل را بدست گرفته و یا درحال بدست گرفتن هستند.
این واقعیتها
نشان دهنده این امر هستند که مردم جهان وارد دوره ایی از تکامل تاریخی جهان گشته
اند که درآن نیروهای مترقی و دمکراتیک ضد نظام شانس بیشتری برای فعالیتهای
براندازانه ی خود پیدا کرده اند. منتهای مراتب چالشگران ضد نظام که بخاطر رشد این
واقعیت ها (عروج امواج خروشان رهائی توسط توده های مردم از یک سو و رشد عروج
دولتهای نو ظهور و قدرتمند درکشورهای جنوب از سوی دیگر) فرصت گران بهائی را بدست
آورده اند، باید به دو نکته اساسی در مبارزه علیه نظام جهانی توجه کنند. این دو
نکته اساس تم های اصلی جمع بندیها و نتیجه گیریهای این نوشتار را در بر
میگیرند.
جمع بندیها و نتیجه گیری
۱ – مسلماً نیروهای چالشگر ضد نظام
نباید فقط در آرزوی رشد و عروج دنیای چند مرکزی (چند قطبی) غوطه خورده و عمده
فعالیتهای خودرا به دوره ایکه درآن جهان چند قطبی خواهد گشت، محول سازند. بلکه به
موازات فعل و انفعالاتی که در سطح دولت – ملت ها و بین شراکت ها و ائتلافات گوناگون
در سطح جهانی به وقوع می پیوندند، نیروهای دمکراتیک و ضد امپریالیست ضد نظام نیز در
جهت تضعیف و بی اعتبار ساختن بیشتر الیگوپولی های انحصاری (که بر الیگارشی های دولت
های جهان کنترل دارند) به تلاشهای خود بیافزایند. بنا براین، استرتژیهای موثر در به
چالش طلبیدن نظام جهانی تر شده ی سرمایه داری واقعاً موجود باید مورد بحث و تفحص
بین چالشگران ضد نظام قرار گرفته و گزینشهای مبارزاتی علیه نظام (هم در سطح محلی و
ملّی و هم در سطح منطقه ای و جهانی) باز سازی و مشخص گردند. در جریان این تبادل
نظرها و بحث ها در جبهه های کار و فورومهای متنوع جهانی و منطقه ای است که چالشگران
خواهند توانست اصول مهم ونیازهای مبرمی را که جبهه عظیم مبارزات توده ی ضد نظام
پیرامون آنها سازمان می یابند، معرفی کرده و آنها را برآورده سازند.
۲ – امروز
درآستانه ی عروج امواج خروشان رهائی از یوغ نظام جهانی سرمایه (از تونس و مصر در
آفریقا گرفته تا عراق، افغانستان و...درآسیا و کشورهای عضو "آلبا" درآمریکای لاتین)
از یک سو و حرکت احتمالی نظام جهانی بسوی چند مرکزی شدن از سوی دیگر، یک نیاز و
نخستین مسئولیت را درپیش چالشگران قرار داده است. این نیاز و مسئولیت تاریخی ایجاد
جبهه های مردمی، ضد امپریالیستی و ضد کمپرادوری است. بدون آنها هیچ دگردیسی اساسی
درجهت گسترش عدالت اجتماعی و حقوق دمکراتیک درکشورهای جهان بویژه در جنوب ممکن
نیست. قربانیان نظام جهانی ودررأس آنها کارگران، دهقانان و دیگر زحمتکشان در سراسر
جهان، خواهان آزادیهای دمکراتیک همراه با ایجاد و رشد عدالت اجتماعی و اقتصادی
(رهائی از بی کاری مزمن، گرانی سرسام آور، فقر و...) هستند. بررسی تظاهرات وسیع،
شورشهای خیابانی و اعتراضات و نافرمانیهای مدنی و قهر آمیز هم در کشورهای مسلط مرکز
(شمال) و هم در کشورهای پیرامونی دربند (جنوب) در بحبوحه بحران عمیق ساختاری نظام
جهانی سرمایه (سرمایه داری واقعاً موجود) نشان میدهد که قربانیان نظام به راستی به
تنگ آمده اند. در پرتو شرایط روبه رشد برگرداندن توازن قدرت به نفع قربانیان نظام
که اکثریت جهانیان را در بر میگیرند، شرط مقدم و ضروری در نا کامی و شکست
استرتژیهای نظام جهانی است.
٣ – این جبهه های دمکراتیک، سازمانها و احزاب توده
ای ضد نظام همراه با فوروم های جهانی، منطقه ای و کشوری باید هدف های اقتصادی،
سیاسی و اجتماعی مرحله های واقع گرایانه و راه کارهای دست یابی به آنها را در شرایط
خاص هر کشور معین کنند. مضافاً این جبهه ها و حوزه های کار باید الزامات به چالش
طلبید ن سلسله مراتب ها را درصورت بندی نظام جهانی کنونی را مشخص و معین کنند. جهان
ما از ملت- دولتهای متعدد و گوناگونی تشکیل یافته اند که بخاطر حرکت سرمایه
(گلوبالیزاسیون) در مسیر تاریخ پانصد ساله سرمایه داری و فعل و انفعالات منبعث از
آن به دو بخش مکمل (و لازم و ملزوم) هم تقسیم گشته اند: کشورهای توسعه یافته مرکز
(امپریالیست ها) و کشورهای توسعه نیافته پیرامونی (کشورهای دربند). دراین سلسله
مراتب ها نباید به اهمیت بعد های ملی بویژه درکشورهای پیرامونی کم بها دهند. فارغ
از هر نوع فرمول بندی های تاریک اندیشانه اولتراناسیونالیستی (پانیستی، شووینیستی و
خاک پرستی های الحاق جویانه و جدائی طلبانه) و امّت گرائی های دینی و مذهبی که
استراتژی های سرمایه (وضرورت های حرکت ویرانساز و قطب بندی سازی آن) مشوق و حامی
آنها در اکناف جهان هستند، مسئله اینجا عبارت از تکیه بر مفهوم ترقی خواهانه "ملت
ها آزادی میخواهند" می باشد. به عبارت دیگر ملّی گرائی و مبارزه برای احیاء ویا حفظ
حاکمیت و استقلال ملّی ضروراتاً همکاری ها و شراکت ها و اتحاد های منطقه ای و قاره
ای و کشوری را نفی نمیکند. از این رو نیروهای مارکسیست و سوسیالیست ضد نظام باید به
تشکیل ائتلاف ها و اتحاد های منطقه ای و کشوری دست بزنند، به نظر این نگارنده شرط
مقدم و ضروری برای مبارزه جدّی و موثر علیه پنج انحصار بزرگ متعلق به نظام جهانی
کنونی است که توسط آنها، رأس نظام به هژمونی خود درسطح جهانی ادامه می دهد.
۴ –
البته مدل های منطقه ای و سرتاسری کردن مبارزات علیه نظام جهانی باید کاملاً با
الگوهای منطقه ای کردن نظام جهانی (انواع واقسام بنیادگرائی های دینی ومذهبی و
انواع و اقسام تبار پرستی و التراناسیونالیستی) که هم چون تسمه های گذار جهانی تر
شدن امپریالیستی سرمایه عمل میکنند، تفاوت های نمایان داشته باشند. همدلی، هم زبانی
و ادغام تنوع های موجود در درون فوروم ها، جنبش ها و سازمانها و احزاب دمکراتیک و
توده ای ضد نظام (که درحال حاضر در قاره آمریکای لاتین بویژه درکشورهای عضو "آلبا"
به وقوع پیوسته و در کشورهای آفریقا و آسیا بویژه درکشورهای دنیای عرب درحال شکل
گیری هستند) میتوانند با استفاده از شکافی که در صورتبندی نظام جهانی (بخاطر فراز
نیروهای نوظهور جهانی به ویژه چین به قلّه ی اقتدار جهانی) دارد بوقوع می پیوندد،
رأس نظام سرمایه را وادار کنند از نظامی گریهای ماجرا جویانه و گسترش جنگهای مرئی و
نا مرئی خود دست برداشته و در مقابل مبارزات و امواج خروشان رهائی عقب نشینی
کند.
۵ – درحال حاضر بروز و رشد دنیای چند مرکزی که درواقع نوع دیگر و شکلی دیگر
از جهانی شدن سرمایه (گلوبالیزاسیون جدید = گلوبالیزاسیون بدون هژمونی آمریکا) است
به بلند پروازیهای نیروهای چالشگر ضد نظام سرمایه توان زیادی برای رویاروئی های
جدّی با نظام جهانی سرمایه (امپریالیسم سه سره) خواهد بخشید. درگستره این فعل و
انفعالات است که چالشگران ضد نظام (و در رأس آنها مارکسیست-لنینیست ها) موفق خواهند
گشت با بسیج توده های عظیم دور تضاد های واقعی عینی طبقاتی خود را برای گذار
درازمدت از نظام سرمایه داری واقعاً موجود به جهانی بهتر (سوسیالیسم) آماده
سازند.