Sunday 22 July 2012

ددیگر مرگ تان ماتم ندار


از شهادت مسعود بزرگ تا کنون ده ها فرمانده مقاومت به شمول رهبر جمعیت اسلامی و رییس جمهوری پیشین کشور استاد برهان الدین ربانی، یکی پی دیگری و به وقفه های پلان شده یی، به شهادت رسیده اند. این قتل های هدفمند، باید سبب انسجام و اقدام متقابل یا دفاعی از سوی بازماندگان مقاومت می گردید. اما با تاسف تاکنون آنهایی از نیروهای مقاومت که زنده می ماندند، برای دفاع از خود و تامین امنیت شان یا هم تامین حقوق سیاسی، آبرو و آرمانهای شان نکرده و نمی کنند.
تصور می شد که با به شهادت رسیدن استاد برهان الدین ربانی جبهه مقاومت متوجه ارادۀ قاطع دشمنان برای نابودی ریشه های مقاومت و آزادی درین کشور شوند. اما اینها یا متوجه نشدند یا هم برای شان فرصت متوجه شدن هرگز داده نمی شود. چرا که برنامه ریزان این ترور ها فکر همه تبعات کار خود را می کنند. پدر را می کشند وبرای پسرش چوکی خونبها می دهند و پسرهم قیمت خون پدر را می گیرد و آرام می نشیند. وقتی بیتفاوتی در میان سرام مقاومت در سطح پدر و پسر خونی چنین باشد، چه انتظاری می رود که فرزندان فکری ارزشی به خون پدر معنوی خویش بدهند؟ اصلاً کسی دیگر به معنویت فکر می کند؟
در حال حاضر از همه مقاومت تنها معاون اول ریاست جمهوری، وزیرداخله، وزیر آب و برق و والی بلخ در حکومت مانده اند. ازین میان تنها والی بلخ است که با وجود حضور در حکومت استقلال خود را دارد و در موضعگیری های عمومی در برابر حکومت ایستاده است. به همین دلیل بوده است که قرار آخرین گزارش ها در رویدادی که احمدخان سمنگانی به شهادت رسید، هدف اصلی عطامحمد نور والی بلخ بوده است. با اینهمه، حتی والی بلخ نیز نمی تواند غفلت ده ساله خود و همسنگران خود را برای بازداشتن دشمن از کشتار مزید توجیه کند. ملامت کردن یکدیگر نیز پاسخ قناعت بخشی نیست و هرگز نمی تواند ناتوانی را به توانایی بدل کند. مردم به رهبران توانای خویش اعتماد و احترام دارند نه به آنهایی که ناتوان اند و عذر می آورند.
اگر تا زمان شهادت استاد ربانی، مرگ بزرگان مقاومت دل ما را به خاطر خودشان به درد می آورد، پس از شهادت او و بیتفاوتی نزدیکان سیاسی و خونی اش، دیگر شاید مردم از مرگ سران مقاومت نی بلکه از پیروزی دشمن افسرده شوند. زیرا آنهایی که پس از استاد ربانی شهید می شوند در دام نفس شکار می شوند و ملامتی مرگ شان به گردن خود شان است. اینها به خوبی می دانند که توطیه علیه آنها در دولت وجود دارد. اینها می دانند عمال دشمن مارهای آستینی اند که در خود دولت جا گرفته در جلسات کابینه در کنار شان می نشینند و به سوی شان لبخند می زنند. اینها به خوبی می دانند که درین دولت هیچگونه امنیت جانی ندارند. اینها به خوبی می دانند که این دولت یگانه هدفش حذف اینها از قدرت است. این حذف چه با کشتار و چه با برون راندن از بدنه قدرت باشد در دستور کار دولتی است. مگر مقاومتگران دل شان خوش است که وزیر اند و وکیل اند و شب و روز شان به خوش می گذرد
.
 نوشته شده توسط: عصر دولتشاهی
شماری هم که برون از بدنۀ حکومت اند، برای رسیدن به چوکی ریاست جمهوری یا هم شرکت در کدام ایتلاف برای بدست آوردن وزارتی و معینیتی می اندیشند و خود را می آرایند. عقل و منطق یکی را مقناطیس چوکی یی که دارد در خود جذب کرده است و از آن دیگری را افسون و خیال رسیدن به چنان چوکی هایی. اما آیا بیش ازین درنگ کردن و درین خواب ماندن و خود را برای حفظ یا آرزوی بدست آوردن چوکی به کشتن دادن، روا و منطقی است؟
دفاع از خود حق مشروع هر انسان است:
آنهایی که از جبهه متحد و جبهه مقاومت باقیمانده مانده اند باید هرچه زود تر کار های دولتی را رها کنند و وقت و توان خود را برای دفاع از خود و حفظ جان خود به مصرف برسانند. اگر تیم اصلی گردانندۀ ارگ مسوول این کشتار ها هم نباشد، چیزی که قاطع می توان گفت و تجربۀ ده ساله نشان داد، اینست که این دولت هیچگونه علاقه و برنامه یی برای حفظ جان نیروهای مقاومت ندارد. مگر همینهایی که امروز ارگ در اختیار دارند، تا دیروز حامی و طرفدار طالب نبودند؟
اگر ده سال پیش با خوشبینی ساده لوحانه شکار چرب زبانی های تکنوکراتها و عوامل دیگری که ریشه در بی برنامگی و ساده انگاری تان داشت شدید، باید مرگ استاد که باید بیدار تان می کرد. چرا هریک در جزیرۀ تنهایی خود نشسته اید؟ چرا دست به دست هم نمی دهید؟ چرا متحد نمی شوید؟
حتی یک دقیقه بیشتر ازین در خدمت این نظام ماندن و خود را به کشتن دادن روا نیست، خود کشی است. ازین بعد اگر ازین ها کسی کشته می شود باید در مرگش گریست اما این گریستن باید به حماقت شان باشد نه در مظلومیت شان. اینها دیگر منبع هیچ فیض و خیری هم برای مردم و ملت خود با کار درین حکومت خودکش و بیگانه پرور نیستند. پس مرگ شان هیچ اثر بدی بر زندگی دیگران ندارد تا نبود شان غمی بردل کسی بنشاند. شاید هم نبود شان بهتر از بودن شان در چنین مقامی باشد.
نمی دانم طالب چرا اینها را می کشد. اینها که هریک اسیر چوکی و قدرت شده اند و همه همت، عقل و ارادۀ شان را افسون چوکی تسخیر کرده است. اینها دیگر مرد سنگر برای خدمت به مردم نیستند و می خواهند در چوکی های دولتی بمیرند نه در کنار مردم. اینها دیگر از کشتن نیستند. چرا طالبان اینها را می کشند؟ شاید هم به خاطری که از تفنگ خالی دو کس می ترسد…
من یقین دارم که بسیاری ها مرا ملامت خواهند کرد که با خواست بیداری از افسون شدگان قدرت، آب در هاون کوفتن است. اما من نمی خواهم این توهین را به اینها وارد کنم. می خواهم به ارزش ها و گذشته های پر افتخار شان ارزش قایل شوم. می خواهم بگویم که اگر اینها از خود برون آیند و به مردم و ارزش های والای افتخار آفرین و معنویت های عمومی باز بگردند، توانایی بیشتر و ظرفیت بیشتری برای انسجام امور جامعه دارند. شاید دشمن به همین خاطر اینها را از بین می برد تا در همین خواب بمیرند و هرگز بیدار نشوند. دشمن از بیدار شدن اینها می ترسد نه از حالت کنونی شان. کشتار اینها از نظر دشمن کنش پیشگیرانه است. اما چرا اینها پیش از مرگ از خواب بیدار نمی شوند؟
مقامات دولتی مرگ هریک ازین مقاومتگران را به پای دشمنان وطن و دشمنان صلح می نویسند. پرسش اینست که آیا تنها مقاومتگران حافظان صلح و دوستان وطن استند؟ این دیگران که ارزش کشتن را در نظر طالب ندارند، چه کاره اند که پست های وزارت و جنرالی، کمیسیونهای با صلاحیت، قضا و سارنوالی را پر کرده اند؟ مگر نه اینست که اینها با طالبانی که دشمن وطن، دشمن خاک، مزدوربیگانه و جانیان بالفطره می باشند، ادعای برادری دارند؟
به اینهمه، ازین پس تصور نمی کنم هواخواهان مقاومت دیگر هیچگونه علاقمندی یی به زندگی و مرگ آنهایی که از نام مقاومت تغذیه کرده اند و به جای فکر برای مقاومت و آرمانهای مردم شان به خوابهای خوش شخصی خویش فرورفته اند، داشته باشند- چه دشمن آنها را بکشد و چه به مرگ طبیعی در خدمت غداران تاریخ بمیرند. بگذار همان نصیب شان شود که سزاوار آن اند- مرگ در خدمت دشمن، مرگ در بیخبری، مرگ در حماقت، مرگ در دام نفس. دیگر مرگی که بتواند در کنار مسعود بزرگ نام شان را به یاد بیاورد، نصیب شان نخواهد شد.
اگر اینها بیدار نمی شوند وبرای دفاع از خود، مردم خود و آیندۀ ملت شان اقدامی نمی کنند، مرگ در حماقت حق شان است و این خوشبینانه ترین قضاوت در تعبیر مرگ شان خواهد بود!
#
کلیفورنیا- پانزدهم جولای  2012

No comments:

Post a Comment